امام هادی علیه السلام و نجات جان یونس نقاش
روزی یونس نقاش با دل ترسان و مضطرب نزد
امام هادی علیه السلام رفت و گفت:«ای سید من، تو را درباره خانواده ام سفارش به نیکی
میکنم.»
امام فرمود:«چه خبر شده؟»
یونس گفت:«تصمیم گرفتم از این جا بروم.»
امام هادی علیه السلام در حالی که تبسمی بر لب داشت
فرمود:«چرا؟»
یونس گفت:«موسی بن بغا (یکی از مقامات حکومت بنی عباس)
نگینی به من سپرد که بسیار ارزشمند و قیمتی است و از من خواست روی آن
نقشی حک کنم. موقع کار این نگین دو نیم شد. فردا
قرار است آن را تحویل بدهم و در این صورت یا هزار تازیانه می خورم یا مرا
می کشند.»